رژیا پرهام – تورنتو
پسرک پنج ساله است و تنها فرزند پدر و مادری مهربان و مرفه. مادر کانادایی، پدر اهل انگلستان. ساکن جزیرهای زیبا در بریتیش کلمبیا هستند و پسرک هر زمان که ادمونتون باشد، یکی دو روز به مهد کودک میآید و میرود تا دفعهٔ بعدی که مادرش برای رسیدگی حضوری به کارهای شرکتش، به ادمونتون سفر کند.
دفعهٔ آخر از سفرش به هندوستان گفت؛ با مادرش، زمانی که پدر در سفر انگلیس بوده. از زیباییهای هند گفت و کوه هیمالیا. از ساختمانهای قدیمی گفت و از خیابانهایی که بر خلاف کانادا شلوغاند. از غذاهای تند و پرادویه گفت و از دلدردش. از حیوانات هندوستان گفت و حیوان خانگی دوست مادرش که یک میمون کوچولو بوده. سؤالات دوستانش شروع شد. از اسم میمون گرفته تا صاحبش، از دستشویی رفتن میمون تا غذاهای مورد علاقهاش.
رو به پسرک گفتم چه خوششانسی که چنین سفر خوبی داشتهای. نگاهم کرد و گفت: «توی زندگی واقعی نرفتم. اگه خواستی بری، چند تا فیلم ببین. به بهروز بگو چند داستان از هند برات تعریف کنه و بعد چشمات رو ببند!»